وهم تو در حضور زاویه دار یک در
و من در شعاع پاندول یک ساعت
انتظار می کشم
درست مثل روشنی یک سیگار در تاریکی یک شب بارانی
بی امید آمدنت !
و چه شورست و چه شیرین
و چه قدر وهم آلود..
باید این در را بست ..
و تصمیم گرفت ..
ماندن در خالی قبر گونه ی خانه ..
یا رفتن..
درست مثل روشنی یک سیگار در تاریکی یک شب بارانی ! و اگر بیایی ... زیر پایت خاموش میشوم بی آنکه بوسه ای از لبانت بگیرم , آه چه شیرین وداعی !!
پاسخحذفزیبا سروده ای بود. استعاره ها و تعبیرهای زیباییی دارد. لذت بردم.
پاسخحذف