بغض هایم به شکل شعر
بر شیشه زمان می خورند..
و می چکند تا این سفیدی های خیس...
آن زمان که تو اسمت را میگویی تا به جای آورمت
از سکوتم چه برداشت کرده ای؟
فراموشی؟
نه این سِحر صدای توست ، پس از این سال ها ، که به من می گوید ساکت باش..
و نمی دانم چرا همیشه
همیشه محوِ رقص هایِ بودنِ تو می شوم ...
بیا پس از این روزهای سالگونه ی من . ..
بیا در آغوش گیرمت. .
بیا تا دوباره بوی عطر تو ،
تمام روزهایم را پرکنند. .
سالهاست که می گذرد...
سالهاست ..
سالهاست که روزهایم را می خندم
وشب ها در حضور ناگهانی خاطراتت می گریم ...
باور کن من تمام شدم عزیزم. من تمام شدم !
پاسخحذفاین چیزی هم که صدام رو داره می لرزونه بغض نیست خطها خرابند...
سلام اسمت رو برا کامنت گذاشتن عوض کردی؟
سلام آره ح.ع از ش.ب شده ام
پاسخحذف