*****
آذر: " مینا می گه نصفه این برج ها رو تو ساختی !؟"
مرتضی: " راست میگه"
آذر:" خوب یه کم خوشگلتر می ساختی ، چین اینا اینقدر بی ریخت ؟"
مرتضی: "تو دو روز بمون اینجا به ریخت همه چی عادت می کنی "
*****
مینا: " امروز دستش رو دیدم ، خودکشی کرده بود "
علی:" خواهرت ؟ اون که میگفتی سمبل مقاومته؟ "
مینا :" عوض شده !"
..(چند لحظه بعد )
علی به مینا :" ببین ، مرتضی یه ..."
مینا به علی:" تو عاشق استاد 15 سال پیشتی . ، مرتضی عوض شده "
علی:" همه عوض شدن ! تو کسی رو می شناسی که از 15 سال پیش تا الان عوض نشده باشه؟"
مینا: آره.. تو "
***
هنوز به من میگفت ،استاد .
گفتم بابا استاد کدومه ! معماری که شاگردش دواپیچ داروخانه بشه به درد عمش میخوره
***
-چند روز پیش اومد اینجا گفت لاله می خوام ، گفتم لاله ؟ اونم تو چله تابستون
- تو چله ی تابستون لاله بخواد خوبه دیگه ، بقیه تو زمستون می خوان ، چه فایده؟
***
(وخیلی از صحنه های فوق العاده ی فیلم که قایل توصیف نیست ، مثل سکانس های توقف آسانسور در طبقه ی 5 )

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برای نظر دادن به سبک بلاگفا
روی" نام و آدرس" اینترنتی کلیک کنید
حالا می توانید مثل بلاگفا با زدن نام و آدرس بلاگ خود آپ کنید