مرگ آمد و دو انگشتش را روی صورتم گذاشت ، از آن روز من نمرده ام و نه زنده .. تنها روز ها می گذرند ..
skip to main |
skip to sidebar
من :
همواره در تغییر
گاهی باید سکوت کرد و در چشم ها خیره ماند
دنبال کننده ها
بايگانی وبلاگ
-
▼
2009
(39)
-
▼
اکتبر
(23)
- روز عجیبی بود
- گاه عکس 8
- در کوچه باغ های زیستنمان ، نیستن نیز ، همچنان بر خ...
- چه کسی به فرهاد گفت که مرگ شیرین است ؟
- گاه عکس 7
- روزگار غریبیست نازنین 1
- گاه عکس
- شیرینی
- شعر لاکی
- اجرای زنده برای یک مرده!!
- من ساخته ی دست من
- از آن روز
- کور که بر تابلوی نقاشی لبخند می زند
- به شانه ام زدی ه تنهایی ام را تکانده باشی ...
- عشق زیبا که ممنوع شده است!
- حالا تو بگو سنگ صبور تو صبوری یا من صبور ؟ san...
- ته گلویم می سوزد و دستان سردم می لزرد، هنوز وقتی ح...
- در حصار خویش
- به همین سادگی را دیدم
- «هلن از او پرسید چطور یک روز بارانی می...
- دوباره دل به گربه ها میدهم
- اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف خانه و گر...
- دختر ها خیلی خوبن تا وقتی که هنوز عاشقشون نشده باش...
-
▼
اکتبر
(23)
درباره من
Free Counter and Web Stats
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برای نظر دادن به سبک بلاگفا
روی" نام و آدرس" اینترنتی کلیک کنید
حالا می توانید مثل بلاگفا با زدن نام و آدرس بلاگ خود آپ کنید