
«هلن از او پرسید چطور یک روز بارانی می تواند زیبا باشد. آنتوان هم برایش تعریف کرد؛ از رنگ های گوناگونی که آسمان، درختان و سقف خانه ها به خود می گیرد و آنها عنقریب وقت گردش خواهند دید، از نیروی وحشی اقیانوس. از چتری که آنها را هنگام قدم زدن به هم نزدیک تر می کند. از شادی پناه بردن به اتاق برای صرف یک چای داغ. از لباس هایی که کنار آتش خشک می شوند؛ از رخوتی که به همراه دارد. از بچه هایی که از ترس طبیعت سراسیمه به چادری پناه می برند...
هلن گوش می داد. سعادتی که آنتوان حس می کرد از نظر هلن فردی و انتزاعی می نمود. حسش نمی کرد. با این حال خوشبختی انتزاعی بهتر از نبودن خوشبختی است. سعی کرد حرف های آنتوان را باور کند. آن روز هلن تصمیم گرفت که دنیا را از نگاه آنتوان ببیند...»
بر گرفته از کتاب :"یک روز قشنگ بارانی " اثر اریک امانوئل اشمیت
اما بهتره خوشبختی تو نگاه خود آدما باشه... عکس خیلی قشنگه.
پاسخحذف